به نام خدا
تقدیم به تمام مستضعفین عالم :
دیشـــب داشتم برای ابرها قصّه می گفتم
قصــــه ی زمین
قصــــه ی رنج ها و درد هایش را
که از آن دورادورش
دیده نمی شد
داشتم از بحرین و فلسطین و عراق و ...
همه و همه ی مظلومینش می گفتم که
چطور کودکان غزه و بحرین
برای بازی های کودکانه شان
از ترس صداهای مهیب کوچه شان
می لرزند
چطور خلیـــــــــــــــــــل دوران کودکی اش را
بجای لالایی مادرش
با صداهای توپ و گلوله می گذراند
داشتم از جرم عدالت خواهی آیـــــــــــــــات برایشان می گفتم
و شعــــرهای ملک آزارش
داشتم از خائن الحرمین می گفتم
و از تزویرهای پشت پرده اش
داشتم از غصه های بی طبـــــــــــیب می گفتم و
هجــــــــــــــــــران بی پایانش
داشتم از قلّـــــــــــــت یارانش می گفتم و
خیـــــــــــــانت منادیانش
داشتم می گفتم و می گفتم
که ناگاه دیدم
ابرها به گریه افتادند و باریدند
تا نیل فوران کند و فرات بجوشد
و خواب شوم غاصبان قدس را
بدون تأبیر بگذارند
تا از همه ی مردمان
سوار بر سفینة النجاح شوند
کشتــــــــــــــی ولایـــــــــت را بادبان کشند
وبه وعده ی الهی
به بلندی های آســـــــمان قدم بگذارند